از دوران جنینی
سمیکا-
کارم را میگویید آقا؟!
مادرم گفت از دوران جنینی کار کردهام…
میخندید؟!
خنده ندارد … مادرم گفته است وقتی در شکمش بودم مجبور بوده از صبح زود تا تنگ غروب کار کند… تازه مرا هم سرکارش به دنیا آورده … صاحب کارش اجازه نمی داد مرخصی برود…
می خندید؟!
خب آخر شما صاحب کار ندارید، شما خودتان صاحب کارید، راستی چند تا مادر باردار نزد شما کار میکند؟!
میخندید آقا؟!
به خدا راست گفتم … وقتی به دنیا آمدم مجبور بوده مرا با خود به سر کار بیاورد چون به نان احتیاج داشتیم…
نخندید آقا..
راست میگویم…
تا ۵ سالگی همراه مادرم سرکار میرفتم در همان کارگاه بزرگ شدم. صاحب کارِ مادرم که مرد، پسرش اجازه نداد من به آن جا بروم. مادرم مرا گذاشت تا کار کنم…
خیلی کارها کردم … خیاطی بودم، کفاشی بودم ، قالی بافی رفتهام…
نخندید آقا… مگر حرفم را باور ندارید؟
زباله جمع کردهام ، توپ درست کردهام، اسفند دود کردهام، گردو فروختهام ، کیف دوختهام، بنایی کردهام…
کتک خوردهام……… فحش شنیدهام….. تحقیر شدهام…..
سرم ۱۰ جای شکستگی دارد، عیب ندارد صاحب کار آقاست، تا کتک نزند که کارگر آدم نمی شود.
باز میخندید آقا؟!
۱۳ ساله بودم مادرم هم مثل پدرم مرد…
بچهی بزرگ خانه من بودم…
باید کار میکردم…
کارگری کردم، هر روز، هر شب، هر ماه ، هر سال …
الان ۳۰ سال است که کارگرم…
سواد ندارم، سلامتی ندارم ، دلخوشی ندارم ، آینده ندارم…
بچهام را سرکار فرستادهام او را کتک نزنید آقا…
مادرم گفت از دوران جنینی کار کردهام…
میخندید؟!
خنده ندارد … مادرم گفته است وقتی در شکمش بودم مجبور بوده از صبح زود تا تنگ غروب کار کند… تازه مرا هم سرکارش به دنیا آورده … صاحب کارش اجازه نمی داد مرخصی برود…
می خندید؟!
خب آخر شما صاحب کار ندارید، شما خودتان صاحب کارید، راستی چند تا مادر باردار نزد شما کار میکند؟!
میخندید آقا؟!
به خدا راست گفتم … وقتی به دنیا آمدم مجبور بوده مرا با خود به سر کار بیاورد چون به نان احتیاج داشتیم…
نخندید آقا..
راست میگویم…
تا ۵ سالگی همراه مادرم سرکار میرفتم در همان کارگاه بزرگ شدم. صاحب کارِ مادرم که مرد، پسرش اجازه نداد من به آن جا بروم. مادرم مرا گذاشت تا کار کنم…
خیلی کارها کردم … خیاطی بودم، کفاشی بودم ، قالی بافی رفتهام…
نخندید آقا… مگر حرفم را باور ندارید؟
زباله جمع کردهام ، توپ درست کردهام، اسفند دود کردهام، گردو فروختهام ، کیف دوختهام، بنایی کردهام…
کتک خوردهام……… فحش شنیدهام….. تحقیر شدهام…..
سرم ۱۰ جای شکستگی دارد، عیب ندارد صاحب کار آقاست، تا کتک نزند که کارگر آدم نمی شود.
باز میخندید آقا؟!
۱۳ ساله بودم مادرم هم مثل پدرم مرد…
بچهی بزرگ خانه من بودم…
باید کار میکردم…
کارگری کردم، هر روز، هر شب، هر ماه ، هر سال …
الان ۳۰ سال است که کارگرم…
سواد ندارم، سلامتی ندارم ، دلخوشی ندارم ، آینده ندارم…
بچهام را سرکار فرستادهام او را کتک نزنید آقا…